مریخی: چه عجب، بالاخره برگشتی! رفتی آچار بخری یا بسازی؟
زمینی: آخ ببخشید اصلاً یادم رفت .
مریخی: یادت رفت؟ خب پس تا الان چی کار میکردی؟
زمینی: بین راه یه عده دور یه نفر جمع شده بودند، داشت براشون حرف میزد. رفتم ببینم چی میگه. یه مچبند هم بهم داد.
مریخی: مچبند؟!
زمینی: داشت از رسیدن حرف میزد و این حلقهی وصل رو به هرکی که میخواست باهاش همراه بشه برای رسیدن میداد؛ منم درخواست کردم و گرفتم ازش.
مریخی: رسیدن به چی و کجا؟
زمینی: نمیدونم.
مریخی: مارو باش کیو فرستادیم دنبال آچار!
ریش قرمز
درباره این سایت